بهراد بهراد ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

جیرجیرک بازیگوش

حموم چهل روزگی و.......

وقتی بابایی بعد از تقریبا یک ماه موندن تو شمال اومد دنبالمون قرار بود مستقیم بریم همدان تا پسر مامان ختنه کنیم اخه هیچکی تو شمال دل نداشت بهراد برای ختنه ببره.من و بابایی هم که اصلا طاقتشو نداشتیم تصمیم گرفتیم همدان ختنه کنیم چون پدر جون تا حالا ٤تا پسرش برده بود واسه ختنه ایندفعه نوبت نوش بود  چون ماه صفر بود و مادرجونت میخواست تو همدان مهمونی بده گفتن شکون نداره بذارین هفته بعد بیاین همدان که ماه صفر تموم شده باشه.             ما هم از شمال اومدیم تهران هفته بعد رفتیم همدان. خاله بتول بابایی هم باهامون اومد ظهر ساعت١٢راه افتادیم ساعت٣.٥ رسیدیم نزدیک همدان شدیم زنگ زدیم گو...
22 مرداد 1391

وقتی تو اومدی پسر پاییزی من....

وقتی تو اومدی با خودت زندگی و عشق اوردی با خودت مهر و وفا اوردی.....وقتی تو اومدی انگار همیشه با ما بودی خوشگل من....با اومدنت زندگیمون عوض کردی عشقم.     شب قبل از به دنیا اومدنت تا سرویس خوابتو اورده بودن نصب کنند تا ساعت 11 شب طول کشید من وبابایی خبر نداشتیم جیگر طلا قراره فردا صبح به دنیا بیاد فکر میکردیم یه هفته دیگه وقت داریم مامانی تو این هفته یه عالمه کار نیمه تموم واسه به دنیا اومدنت داشت قرار دکترم داشتم تا نی نی کوچولوی مامان معاینه کنه و بگه کی دنیا میاد ولی تو اینقدر واسه اومدن پیش ما عجله داشتی که مامانی به هیچ کدوم از کاراش نرسید قشنگم. اره پسر گلم ساعت 11 که اونا رفتن من وبابایی رفتیم اتاقت کلی ذوق کردیم سرویس...
10 مرداد 1391
1